السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی زگناهم بده . . .
ای حرمت ملجا درماندگان
دور مران از درو راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی زگناهم بده . . .
ای حرمت ملجا درماندگان
دور مران از درو راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
ثبت نام در دانشگاه انتظار...
دانشگاه انتظار از 1300 سال پیش همچنان دانشجو می پذیردو لی متاسفانه هنوزنتوانسته 313 نفر فارغ التحصیل داشته باشد...
شما می توانید در اولین فرصت ثبت نام نمایید....
.
.
مدارک مورد نیاز :
نماز اول وقت+ برگ تسویه حساب حق الناس +دائم الوضو بودن +قرآن خواندن + نماز شب+خوش اخلاقی و خوش برخورد+رعایت حلال و حرام+راستگویی و راستی+....
.
.
امام زمان یار می خواهند یاری چون ابوالفضل... هست همچین یاری؟؟؟
آیا امام زمانی شده ایم ؟؟ بهاری شده ایم؟؟
همه منتظرند 313 یار جمع شوند، پیدا شوند، خودشان را نشان دهند،
آیا برای اینکه خودمان هم عضو 313 نفر شویم ، کاری کرده ایم؟؟
همه می گویند 313 نفر که عددی نیست ،اما برای افرادی چون ما 313 نفر هم عدد بزرگی است ...
آقا یار میخواهند... کجایند آنهایی که آقا را صدا می زنند؟؟؟
سعی نکن متفاوت باشی!
فقط "خوب باش"
خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است...
آنجا “غدیر” بود کمی شل گرفته شد، ما بی خیال زینب و محمل… نمی شویم!
سوز همیشه ی جگرم باش یا حسین
من سینه می زنم سپرم باش یا حسین
ای نام تو بهانه ی شیرین زندگی
شور محرم و صفرم باش یا حسین
جان مرا بگیر حوالی قتلگاه
این گونه آخرین خبرم باش یا حسین
دستم به دامنت نرسید این جهان اگر
باب الحسین منتظرم باش یا حسین
باشد قرار بعدی ما اربعین حرم
مهر قبولی گذرم باش یا حسین
سربازهای لشکر «یا زینب» توایم
حرز مدافعان حرم باش یا حسین
ای شهید …
چشمانت را ببند.
تا این روزها را نبینی.
روزهایی که ما چشم هایمان را بسته ایم.
و روی خون شما پا میگذاریم.
تا قلبت داغدار خون دوستانت نشود.چشمانت را ببند … ای شهید.
خون های پاکی که امروز مردم کشورت زیر پا گذاشته اند.
چشمانت را باز نکن.
تو اگر نبینی این جماعت راحت ترند.
دلم برای دل تو میسوزد.
جوانی ات را برای چه کسی به خون نشاندی.
می دانم با خدا معامله کردی.
اما.
چشمانت را ببند…………
داشــتــــــــ رو زمیــــــن با انگــشـتــــــــ چیــــــزی مــی نوشــتــــــــــ...
رفتـــــن جلــــو دیــــدن چنــــدیـــن متــــر صــــدهــــا بـــار نـــوشتـــــه
حسیـــــــن......حسیــــــن....حســــــین......
طوریــــــکه انــگشتـــش زخـــــــم شـــــده !
ازش پـــرسیــــدن:
حـــــاجــــی چــــکـــار میــــکنــــی ؟؟
گــــفت:
چـــــــون میســــر نیستـــــــــ مـــــن را کـــــام او .......
عشـــــــق بــــــازی میــــکنـــــم بـــا نــــام او ......
(خاطــره ای از شهیــد پــازوکــی)