چه دردی دارد تنهایی!
هیچکس نفهمید که حتی خدا هم تنهایی اش را فریاد میزند
قل هو الله احد...
الهی!
تو ما را ضعیف خواندی، از ضعیف چه آید جز خطا؟
ما را جاهل خواندی، و از جاهل چه آید جز جفا؟
و تو خداوندی.... کریم و لطیف!
از کریم و لطیف چه سزد؟ جز از کَرَم و وفا و بخشیدن عطا؟
(خواجه عبد الله انصاری)
و ناگهان چقدر زود دیر میشود زندگی دنیا...
و چقدر آسان می گذرد سختی هایش ، درد هایش ، مهربانی هایش ، فصل هایش...
زمستان ، بهار ، تابستان ،پاییز ، زمستان و بلاخره بهار...
بهار زندگی بعضی از انسان ها زیباست و سپید و بهار بعضی دیگر سیاه و دلگیر.
بهار آن هایی که چادر سیاه زندگی را با تمام رنج ها و سختی هایش تحمل کردند سپید می شود و دسته ای دیگر که لباس سپید عروس زمستان را پوشیدند و زرق و برق هایش گولشان زد سیاه. سیاهی به رنگ کدر...
زندگی کن! و اگر از درون به چادر سیاه زنگی بنگری و ظاهرش را نبینی ، آن وقت است که سپید ای میشود جلوه گر...
آری! اول بایست درون را سپید دید،
تو موی میبینی و من پیچش مو، این را دلم می گوید که خاستگاه خداوند است.
اسمش شد مـــــــــد...
شلوار لی را برایمان فرستادند؛اول هم زیاد بد نبود...
بعد شد آفت غیرت وحیا...
پسرانه اش از بالا کوتاه شد ودخترانه اش از پایین....
چاردشد مانتو های بلند؛مانتو ها ذره ذره آب رفت...حالا دیگر باید آنرا بلوز نامید....
چادر چادری هاهم کم کم تبدیل به شنل شد....
یا آنقدر نازک که بودنش طعنه ایست به نبودنش.........
حالا که دیگر شلوار جایش را به ساپورت داده...؛روسری هاهم که از عقب وجلو آب رفته....
مانده ام فردا فرزندان این نسل هنوز هم "مـــــــــادر"را اسوه ی پاکی
و"پـــــــدر"را مظهر مردانگی می دانند؟!؟!!!
از نسلی که بی بندوباری فکری را روشــــن فکـــــری،وبی حیایی وبی عفتی را مد روز می دانند...
یا به قول خیلی ها دلت باید پاک باشد،ظاهر مهم نیست!!!!!
کاش مردان حرمت مردبودنشان رابردان همیشه مرد باشند و زنان همیشه زن.......دانند ...
وزنان شوکت زن بودنشان را...
کاش میشد
خدایا... هیچ می دانی که همیشه به موقع به دادِ دلم.. تو می رسی؟؟!
همیشه تو همان
آنجا که خسته ام.. آنجا که دل شکسته ام.. آنجا که ازهمه ی عالم و آدم گسسته ام..
دستی هستی که می گیری از دلم غبارِغمها را، خدایا..... سپاس
بر گوش جانم می رسد آوای زنگ قافله
این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله.....