پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: تمامی اسمای الهی، اصول خداشناسی است، چنان که اگر کسی علم، حکمت یا رحمانیت خداوند متعال را منکر گردد، خودش را منکر شده است.

الف - "اسم" یعنی "نشانه" و همه چیز با "اسم = نشانه" شناخته می‌شود، حال خواه اسم خداوند سبحان باشد، یا اسم‌های دیگران، یا حتی اسم‌هایی که برای صفات، حالات و افعال گذاشته شده است.

ب – خداوند متعال نیز با نشانه‌هایش (اسم‌هایش) شناخته می‌شود، چنان که هر موجود دیگری فقط با اسم و نشانه شناخته می‌شود و شناخت ذات هیچ کسی ممکن نیست.

ج – از این رو فرمود هر چه که کمال هست، اسم و نشانه‌ی خداست و شما خدا را با این نشانه‌هایش بشناسید و بخوانید و در نشانه‌های خدا، مخالفت، کج‌روی و انحراف و دشمنی و عناد نداشته باشید.

« وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَآئِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ » (الأعراف، 180)

ترجمه: و نام‌هاى نیکو به خدا اختصاص دارد، پس او را با آنها بخوانید، و کسانى را که در مورد نام‌هاى او به کژى مى‏گرایند رها کنید. زودا که به [سزاى‏] آنچه انجام مى‏دادند کیفر خواهند یافت.

د – از همین آیات، روایات و حکم عقل، نتیجه گرفته می‌شود که "اسم‌"های خداوند سبحان، که همه جلوه‌ی حُسن و کمال دارند، الفاظ، کلمات و معانی آنها نیستند، بلکه موجودات عینی و خارجی هستند؛ چرا که اولاً "لفظ" نشانه نیست و ثانیاً کمتر اتفاق می‌افتد که کسی در مورد یک کلمه یا معنای آن، به الحاد، انحراف و کج‌روی روی آورد. از این رو امام صادق علیه السلام در شأن این آیه مبارکه فرمودند:

« نَحنُ وَاللهِ الأسماءُ الحُسنی الَّتی لا یَقبَلُ اللهُ مِنَ العِبادِ عَمَلاً الاّ بِمَعرفَتِنا » (اصول کافى، ج 1، ص 143)

ترجمه: به خدا سوگند ماییم اسم‌های نیکو (ی خدا)، که خداوند عملی از بندگانش را قبول نمی‌کند، مگر به شناخت (معرفت) ما.

اسم:

پس الله جلّ جلاله اسم خاص خداوند است، چنان که رحمان، رحیم، علیم، حکیم، قادر، متعال و ... اسم‌های خداوند سبحان هستند؛ که هر اسمی نه تنها معنا و مفهومی دارد، بلکه تجلی و ظهور خارجی هم دارد، که اگر نداشت، دیگر اسم (نشانه) نبود.

اصول دین:

اما اصول دین، در ریشه شامل دو اصل می‌باشد که عبارتند از «توحید و معاد».

هر نگاهی، هر اندیشه‌ای، هر باوری نسبت به عالم هستی [که به آن جهان‌بینی نیز می‌گوییم]، بر اساس تعریفش از «اول و آخر» بنا نهاده شده است، حال خواه در قالب یک دین، یک مکتب، یک نظریه و ...، تعریف و اعلام شده باشد و خواه نشده باشد.

تمامی اندیشه‌ها و جهان‌بینی‌های غیر توحیدی، با هر اسمی که روی خود نهاده باشند، ماده‌گرا (ماتریالیسم) هستند، یعنی اول و آخر را «ماده» می‌دانند، اما جهان بینی الهی و اسلامی، مبتنی بر "توحید و معاد" می‌باشد و اذعان می‌دارد که « إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ / البقره، 156».

نکته:

بسیاری ملحد و کافر هستند و اساساً وجود خداوند متعال و هستی بخش را انکار می‌کنند، چه رسد به معاد، بازگشت به سوی او و حیات اخروی را – اما بسیاری دیگر، به وجود خداوند متعال به عنوان مبدأ، اول و خالق اذعان دارند، اما "معاد" و بازگشت به سوی او و حیات اخروی را انکار می‌کنند (و البته آن چه انسان را می‌سازد، باور و ایمان به معاد است) - اما موحد و مسلمان واقعی، به مبدأ (توحید – یکتایی او) و هدف یا معاد (بازگشت به سوی او و حیات اخروی) اعتقاد دارد.

نبوت:

نبوت نیز اصلی است که به تبع اصول "توحید و معاد" مطرح شده و اصل محسوب می‌گردد. وقتی "عقل" خدا را شناخت و "قلب" نیز به او و بازگشت به سوی او ایمان آورد، هدایت از جانب او که مستلزم ارسال رسولان و نزول وحی به آنان می‌باشد، ضروری و اجتناب ناپذیر خواهد بود.

عدل و امامت:

عدل و امامت را از آن جهت از سویی در تقسیم بندی اصول دین قرار دادند و از سوی دیگر «اصول مذهب» نامیدند، که هر دو در میان مسلمانان معتقد به "توحید، نبوت و معاد"، مخالف داشته و دارد!

از این رو در مذهب تشیع بیان شد که امامت نیز به تبع اصل نبوت مطرح می‌شود. چرا که چون ختم نبوت اعلام شد، ابتر رها کردن کار و بی‌ امام و هادی رها کردن مردم از سوی خداوند حکیم، محال است و به رد اصول می‌انجامد.

همچنین عده‌ای قایل به «جبر محض» شدند و عده‌ای قایل به «اختیار محض» شدند که هر دو با "عدل الهی" و اساس معاد منافات دارد، لذا مذهب تشیع روی اصل "عدل" نیز تأکید و تکیه نمود.

اسم‌ها:

پس مسئله بر سر اصول بودن لفظ "اسم"ها نیست؛ کسی در حی، علیم، حکیم، قادر، رحمان، رحیم، غفار، ستار و رزاق بودن خداوند متعال تردید یا اختلاف نظر ندارد؛ اما اختلاف نظر وجود دارد آیا خداوند حکیم تا یک عصری مردمان را هدایت کرد و سپس یک کتابی در اختیار نسل بشر قرار داد و آنها را رها کرد؟! و اگر خداوند حکیم، "جبر محض" را حاکم کرده و انسان هیچ اختیاری ندارد، پس ارسال انبیا، امر و نهی‌ها، تقسیم کافر، مؤمن، عاصی و متقی و اساسا "معاد" چه معنا و مفهومی دارد؟! انسان مجبور که مکلف نیست و قدرت سرپیچی هم ندارد؛ - و اگر "اختیار محض" داده، پس چرا ربوبیت بر خود و عالم را در اختیار این موجود مختار قرار نداده است، مگر می‌شود انسان تحت سیطره‌ی قوانین اجباری، اختیار محض هم داشته باشد؟! پس این ادعا، با حکمت الهی و صدق وحی منافات دارد، ضمن آن که در عینیت و تجربه نیز شاهدیم، [همانگونه که امام صادق علیه السلام فرمودند:] نه جبر محض است و نه اختیار محض، بلکه امری بین این دو می‌باشد.

پس در مذهب تشیع، بر این دو اصل مورد اختلاف، تصریح و تأکید شده است.