چکیده

این نوشتار، سیمای اخلاقی پیامبر(ص) درآیینه قرآن را به بررسی نشسته است. الگوپذیری انسان کارکرد الگوهای مثبت و منفی در سمت و سو دهی رفتار انسان‌ها و ارایه الگوهای مختلف و متناسب با ارزش‌ها و هنجارهای مکتب‌های بشری و آسمانی، درگذار تاریخ، مطالب درآمدی بحث را صورت داده است. نویسنده با الهام از آیات قرآنی بدین نتیجه رسیده است که اسلام با در نظرداشت همین ویژگی روحی انسان‌ها به ارائه، الگوهای برتر الهی و انسانی پرداخته و پیامبران الهی به ویژه دوتن از آنان حضرت ابراهیم(ع) و رسول اکرم(ص) را به عنوان برترین الگوهای بشری معرفی کرده است. قرآن کریم حضرت محمد(ص) را در یک توصیف کلی و اجمالی، دارای خلق عظیم و شر ح صدر می‌داندکه این هر دو درگام نخست به اخلاق اجتماعی آن حضرت نظر دارد و در جای جای قرآن به مصادیق و جلوه‌های بیرونی آن اشاره رفته است. به باور نویسنده خلوص، تواضع، بردباری، انسان دوستی، احترام به دیگران، مهمترین شاخصه‌های اخلاق اجتماعی رسول اعظم(ص) از منظر کلام وحیانی الهی به شمار می‌روند.

کلید واژه‌ها: اخلاق، اخلاق اجتماعی، خلق پیامبر(ص)، خلق عظیم، شرح صدر، موسی(ع)، الگوهای قرآنی، اسوه حسنه، ابراهیم(ع)، پیامبران اولوالعزم، اخلاص، تواضع، انسان دوستی، احترام به دیگران.
1. الگوپذیری انسان

تقلید و الگوپذیری، از نخستین انگیزه‌های سرشتی و فطری انسان است، تا از راه برابرسازی خود با مدل برگزیده، مسیر تکامل و هدف‌های مورد نظر را بپیماید، اگر این نیاز و انگیزه پاسخ خود را با تقلید از نمونه‌های ناقص و احیاناً منحرف، برآورده کند، شخص الگوپذیر، از جایگاه میانه و اما رو به بالایی «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم»(تین/4) به سقوط، تنزل و کاستی سرمایه‌های انسانی فرو می‌لغزد «ثم رددناه اسفل سافلین»(تین/5) اگر این روند ادامه یابد اندک اندک به نابودی و از کف رفتن تمامی داشته‌های انسانی و فضیلت‌های سرشتی و اولیه او می‌انجامد:

«ارایت من اتخذ الاهه هواه أفانت تکون علیه وکیلا ام تحسب ان ا کثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الا کا الانعام بل هم اضل سبیلا.»(فرقان 43 و 44).

«آیا دیدی کسی را که هوای نفسش را معبود خود، قرار داده است؟! آیا تو می‌توانی او را هدایت کنی (یا به دفاع از او برخیزی)؟! آیا گمان می‌بری بیشتر آنان می‌شنوند یا می‌فهمند؟! آنان فقط همچون چهارپایان بل گمراه‌تراند.»

اما اگر انسان به پیروی از نمونه‌های آرمانی و کامل نایل آید، به افق‌های برتر و اعلی ره می‌سپارد و چون در هر مرتبه‌ی از مراتب پیروی و همانندسازی با الگوهای برتر، جاذبه کمال و عروج، فزونی می‌گیرد «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (عنکبوت/69) و کار روندگی و بالانی سرعت بیشتر می‌یابد تا آنگاه که آدمی را به زیبایی، کمال و خوبی مطلق، پیوند می‌دهد و تسلیم، تواضع و پیروی بی‌چون و چرا از او را سبب می‌شود:

«قل ان صلاتی و نسکی و محیای ومماتی لله رب العلمین» (انعام/162)

«بگو: نماز و تمام عبادات من و زندگی و مرگ من، همه برای خداوند، پروردگار جهانیان است.»

از سوی دیگر، تقلید و الگوپذیری، بر پیش زمینه دوستی استوار است؛ انسان اگر کسی را دوست ندارد، بدو اقتدا نمی‌کند؛ دوستی، کشش و جاذبه آگاهانه و اختیاری به سوی چیزی است که سود ده، کمال آور و لذت زا، انگاشته شود از این رو انسان هماره در جستجوی محبوبی است که غنایش بخشد، به کمالش رساند، رنج‌هایش را بکاهد و بر لذت‌هایش بیفزاید. انسان مؤمن، چون خدا را منبع و سرچشمه آن چه گفتیم می‌شناسد:

«وانّ الی ربک المنتهی ـ وانّه هواضحک وابکی- و انّه هوامات و احیا» (نجم/42-44)

«همه امور، به پروردگارت منتهی می‌گردد و این که اوست که خنداند وگریاند و اوست که می‌راند و زنده کرد.»

تنها به او دل می‌بندد، وصل و قرب او را می‌جوید و سر بر استان او می‌ساید.

پروردگار مهربان به این کسان یادآور می‌شود، که اگر می‌خواهند به وصال دوست، نایل آیند و در دل محبوب جای بیابند، بایدکه از مدل و الگوی نبوی، پیروی کنند:

«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» (آل عمران/31)

«بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.»

 زیرا که او، این مسیر را تا آخر پیموده و به والاترین مرتبت کمال، غنا و لذتی که برای یک انسان میسور است، دست یازیده است:

«وهو بالافق الاعلی ـ ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین اوادنی» (نجم/9)

«در حالی که در افق اعلی قرار داشت، سپس نزدیکتر و نزدیکتر شد. تا انکه فاصله او با (پیامبر) به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود.»
2. قرآن و الگو‌های برتر انسانی

تمامی مکتب‌های زمینی و الهی برای تربیت انسان مطلوب و آرمانی مورد نظر خود و نیز برآوردن نیاز پیش گفته فطری و سرشتی بشری، الگوهای متناسب با هنجار‌ها و ارزش‌های خود ارائه داده و پیروان خویش را به همسانی و برابرسازی با آنان فراخوانده‌اند. مکتب اسلام نیز زیاده بر راهکرد‌های تشریعی و اختصاص حدود یک چهارم از آیات کتاب وحیانی (هزار و پانصد آیه) خویش به موضوع اخلاق و تبیین بایسته‌ها و ارزش‌ها، تربیت انسان‌های آراسته به فضایل اخلاقی را از اهداف بعثت پیامبران الهی و از جمله رسول خاتم، بر شمرده است:

«هوالذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلواعلیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب و الحکمه...«(جمعه/2)

«او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می‌خواند و آنها را تزکیه می‌کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت می‌آموزد.»

 افزون بر این همه، اسلام، به منظور ارائه الگوهای مطلوب و آرمانی خود، نسخه‌های عینی، محسوس وانسانی که تمامی غرایز وکششهای بشری وزمینی رادارندودرعین زمان بربلندای قله انسانیت دل خواه اسلام و قرآن ایستاده‌اند، معرفی کرده و مطالعه و نگریستن الگوپذیرانه به خلق، خوی و منش آنها را تاکید و سفارش کرده است:

«واذکر فی الکتاب ابراهیم انه کان صدیقا نبیا»(مریم /41)

«در این کتاب ابراهیم را یاد کن،که او بسیار راستگو و پیامبر (خدا) بود.»

«واذکر فی الکتاب موسی انه کان مخلصا وکان رسولا نبیا» (مریم/51)

«و در این کتاب (آسمانی) از موسی یاد کن،که او مخلص، رسول و پیامبر والا مقام بود.»

«واذکرفی الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد وکان رسولا نبیا» (مریم/54)

«و در این کتاب (آسمانی) از اسماعیل (نیز) یاد کن، که او در وعده‌هایش صادق و رسول و پیامبری (بزرگ) بود.»

«واذکر عبادنا ابراهیم واسحق ویعقوب اولی الایدی والابصار»(ص/45)

«و به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم، اسحاق و یعقوب را صاحبان دست‌های (نیرومند) و چشم‌های (بینا).»

«واذکر اسماعیل والیسع وذا الکفل کل من الاخیار»(ص/48)

«و به خاطر بیاور «اسماعیل» و «ا لیسع» و«ذو الکفل» راکه همه از نیکان بودند.»

«واذکر فی الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا»(مریم /56)

«و در این کتاب از ادریس نیز یاد کن، او بسیار راستگو و پیامبر (بزرگی) بود.»

«واصبر علی ما یقولون واذ کر عبدنا داود ذا الاید»(ص/71)

«در برابر آن چه می‌گویند، شکیبا باش وبه خاطر بیاور بنده ما داوود صاحب قدرت را که او بسیار توبه کننده بود.»

«واذکر عبدنا ایوب اذنادی ربه إنّی مسنی الشیطان بنصب و عذاب» (ص/41)

«و به خاطر بیاور بنده ما ایوب را، هنگامی که پروردگارش را خواند (و گفت: پروردگارا) شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است.»

در این آیات مبارکه ضمن دستور به احیای نام رسولان الهی و اسوه‌های انسانی، وصفی از اوصاف پسندیده و فضیلتی از فضایل هریک را نیز بر شمرده است، تا حکمت زنده نگاهداشتن یاد آنها را گوش ز د کرده باشد.
3. رسول اعظم(ص) برترین الگوی قرآنی

از میان ده‌ها نسخه انسانی و برگزیدگان شایسته الگوگیری، که برخی را نام بردیم، قرآن کریم، دو تن از آنان را به گونه شفاف و صریح، اسوه و الگوهای بر‌تر معرفی کر ده است، ابرا هیم(ع) و محمد (ص):

1. «قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم والذین معه اذ قالوالقومهم انابرءاؤا منکم ومما تعبدون من دون الله کفرنابکم وبدابینناوبینکم العداوة والبغضاءابدا حتی تؤمنوابالله وحده...« (ممتحنه/4)

«برای شما سرمشق خوبی در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند، وجود داشت، در آن هنگامی که به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما و آن چه غیر از خدا می‌پرستید، بیزاریم، ما نسبت به شما کافریم و میان ما و شما عداوت و دشمنی همیشگی آشکار شده است، تا آن زمان که به خدای یگانه ایمان بیاورید.»

2.«لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله والیوم الاخر وذکر الله کثیرا»(احزاب/21)

«مسلماً، رسول خدا برای شما سرمشق نیکو ی است، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می‌کنند.»

تأمل درمعنا و شیوه‌ی بیانی این دوآیه مبارکه می‌رساند که از جمله تفاوت‌های آن دو آن است که اولاً؛ در اسوه معرفی کردن ابراهیم(ع) بر صبغه توحید گرایی و اعلام بیزاری وی از نزدیک‌ترین بستگان مشرک خود، تأکید بیشتر صورت گرفته است. و دو دیگر آن که از آن حضرت با نام یاد شده. اما هنگام اسوه معرفی کردن پیامبر اسلام(ص) بر عنوان رسالت و برانگیختگی آن حضرت از جانب خداوند تصریح شده است. و نیز اسوه بودن ان گرامی را مقید و محدود به جنبه معین و خاصی از رفتار‌ها و خصلت‌های وی نکرده و این بدان معناست که یکی از جنبه‌های رسالت پیامبر عظیم الشان اسلام(ص) اسوه و الگو بودن آن حضرت برای مردمان بوده است. وچون رسالت او رسالت خاتم و جهان شمول است، خداوند او را برای همگان و در تمامی سا حت‌ها وعر صه ها، الگوی برتر و سزامند اقتدا و پیروی می‌شناسد. بی‌آنکه ساحتی از ساحت‌های زندگی وی در این زمینه درخشندگی و سزامندی کمتر و یا بیشتری از سایر ساحت‌ها داشته باشد.(1) گو این که آیه شریفه، در سیاق آیات جنگ احزاب قرار گرفته است، اما اطلاق و زبان عام آیه، نشان می‌دهد که اسوه بودن آن حضرت ؛اختصاص به شیوه رهبری و فرمان دهی در جنگ ندارد. از همین روی مفسران و قرآن پژوهان در تفسیر آیه مبارکه هرچند از دو احتمال یاد کرده‌اند، اما معنای عموم را برگزیده‌اند از جمله در تفسیر« کشاف» زمخشری (م528ه‍.‌) آمده است:

«شخص پیامبر [در تمامی ابعاد] اسوه نیکو، یعنی الگو و نمونه است.»(2)

افزون بر آنچه آمد، در ساختار ادبی و آرایه‌های لفظی این آیه شریفه، نکاتی دیده می‌شود که نشانگر اهمیت، این سویه از شخصیت رسول خدا (ص) و اهتمام و اصرار خداوند بر تبیین و برجسته کردن آن برای ترغیب مؤمنان به الگوپذیری از آن حضرت است.

1. آیه شریفه در آغازین واژگان کاربردی خود از دوحرف «لام» و «قد» استفاده کرده است، که هریک، در ادبیات عرب، قطعی و حتمی بودن پساوند خویش را می‌رساند. پس آنگاه که در کنار هم قرار گیرند، بیانگر قطعیت دو چندان خواهد بود، یعنی اسوه و الگو بودن پیامبر، هرگز گمان و تردید، را بر  نمی‌تابد. این تأکید، از مرز دوچندان بودن نیز می‌گذرد، اگر که لام را برای سوگند بدانیم.

2. واژه «کان» در مفهوم و بطن خویش، معنای ثبوت، استمرار و فراروندگی از زمان و مکان را دارد و به الگو بودن پیامبرانشان که مقتضای خاتمیت رسالت اوست ـ ثبات وگستردگی فرازمانی و فرامکانی می‌بخشد که اختصاص به عصر و دوره‌ی از تاریخ حیات بشری و یا قلمرو ویژه جغرافیایی و فرهنگی ندارد.(3)

3. کار بست حرف «فی» که دلالت بر ضرف استقرار و جایگاه یک چیز دارد(4)، در جمله‌ی: «لکم فی رسول الله اسوه حسنه» نشانگر آن است که وجود رسول خدا، بستر و ظرف الگوی برتر الهی [= رسول الله] و سرشار از خصلت‌ها و فضایل نیک و محیط بر خوی‌ها و آرایه‌های انسانی است و بدان گونه که ظرف، مظروف را در بر می‌گیرد، وجود قدسی پیامبر، فضایل و خوبی‌های را که یک انسان برای به زیستی، والایی و تکامل نیاز دارد، در بر گرفته و معدن، مخزن و جایگاه این همه است. رهیافت به این گروه از ویژگی‌ها و احیاناً ویژگی‌های بیانی دیگر سبب شده است که جار الله زمخشری، بیان و بلاغت‌شناس زبان عرب، بگوید:

«اگر تا پایان آیه بنگریم خواهیم دید که خداوند از هیچ تأکیدی فروگذار نکرده است.»(5)

4. از میان واژگان که حامل معنای الگو بودن است. «اسوه» از واژگان ستایشی قرآنی و دارای بار مثبت معنای است یعنی همزمان الگو بودن و نیز تأیید رفتار واکنش‌ها و خصلت‌های کسی را می‌رساند که اسوه معرفی شده است، به گونه‌ی که اگر کوچکترین دغدغه و نگرانی ـ چه رسد به یقین ـ نسبت به درستی و برابری رفتار و صفات خلقی، روانی و روحی آن کس، با ارزش‌ها و هنجارهای دینی و وحیانی وجود داشته باشد، او را اسوه نمی‌نامد. و این، به مفهوم بیمه و تضمین درستی تمام رفتارها و خلق و خوی نبوی از جانب حق تعالی است. و همین واقعیت شخصیتی و اخلاقی پیامبر است که میان کتاب خدا (قرآن) و رسول خدا ـ نسخه تشریعی و تکوینی، انسانی ـ رابطه این همانی برقرار می‌کند چه خداوند در توصیف و کارکرد‌های قرآن، نیز می‌گوید:

«ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم...» (اسرا/9)

«این قرآن به راهی که استوارترین راه‌هاست هدایت می‌کند.»


4. ویژگی‌های اخلاق اجتماعی نبوی

قرآن کریم در جای جای آیات و کلمات خود از مقام والای اخلاقی پیامبر، ستایش کرده و برخی از این توصیف‌ها را جز برای آن گرامی برای هیچ یک از پیامبران، صالحان و برگزیدگان به کار نبرده است.
1ـ4. خلق عظیم پیامبر اکرم(ص)

پروردگار متعال در سوره مبارکه «قلم» برای اثبات جنبه‌های مختلف شخصیت رسول خود و از جمله شخصیت اخلاقی آن حضرت به مقدس‌ترین پدیدارها یعنی قلم ـ وسیله انتقال اندیشه و دانش و ابزار تکامل بخش فکر و تمدن بشری ـ و نیز به آن چه بر سطور و صفحه‌ی نگاه‌ دارنده‌های فرهنگ و تمدن انسانی ثبت می‌شود (و ما یسطرون) سوگند یاد کرده و از میان گزینه‌های بسیار، در جهت نمایاندن والای مرتبت و شخصیت اخلاقی آن گرامی، وصف «عظیم» را برازنده و مناسب خلق وخوی وی دیده و او را به این وصف، ستایش کرده است:

 «وا انک لعلی خلق عظیم»(قلم/4)

«و تو اخلاق عظیم و برجسته‌ای داری.»

شیخ طوسی (ابوجعفر محمد بن حسن، 385-460ه‍‌) از عایشه روایت می‌کند:

«خلق نبی اکرم همان بود که در ده آیه اول سوره «مؤمنون» آمده است.» [= خشوع در نماز، روی گردانی از لغو و بیهوده، پرداخت زکات، حفظ عفت و پاک دامنی، وفای به عهد و امانت و مواظبت بر نماز.]

شیخ، پس ازنقل روایت می‌افزاید: «کسی را که خداوند به خلق عظیم بستاید، بالاتر از آن، مدح و ستایشی نمی‌توان سراغ گرفت.»(6)

روایت از طریق سنیان به نقل از عایشه به صورت کلّی‌تر نقل شده است؛ عایشه در پاسخ کسی که از اخلاق رسول خدا پرسید،گفت:

«قرآن خوانده‌ای؟ جواب داد: آری.گفت: خلق پیامبر همان قرآن بود.»(7)

رهیافت به بخشی از فراخنای مفهوم ستایش خداوند از خلق پیامبر به عظیم، وانگهی میسر می‌گردد که در نظر آوریم خداوند متعال، از یک سو، زندگی دنیوی و نعمت‌ها و داشته‌های ان را به قدری افزون و فراوان می‌داند که به حساب و شمارش نمی‌گنجد:

«وَآتَاکُم مِن کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا...» (ابراهیم/34)

«و از هرچیزی که از او خوا ستید، به شما داد و اگر نعمت‌های خدا را بشمارید، هرگز آنها را شماره نتوانید کرد.»

از سوی دیگراین همه را، اندک و ناچیز قلمداد کرده است:

«... قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیَا قَلِیلٌ...» (نساء/77)

 «سرمایه زندگی دنیا ناچیز است. »

حال آن که خلق رسول خود را با صفت عظیم، توصیف کرده است.

با نگاه از همین منظر است که علامه محمدجواد مغنیه، می‌گوید:

«خداوند سبحان هیچ یک از پیامبران خود جز محمد(ص) را با این صف‍ت [دارنده خلق عظیم] ستایش نکر ده است.»(8)

وی سپس می‌افزاید: چکیده معنای آیه مبارکه همان است که رسول اعظم خود فر موده است:

«پروردگار من مرا پرورش داد و نیکو تربیتم کرد. »یعنی خداوند اخلاق پیامبر را متناسب با هدف خلقت وی قرار داد.»(9)

سیاق آیات که این آیه مبارکه در آن قرار گرفته نشانگر آن است که توصیف خلق نبوی به عظیم، درگام نخست، ناظر به اخلاق اجتماعی رسول خداست؛ زیرا در این آیات سخن بر سر رسالت نبی اکرم و تهمت‌های مشرکان و کافران بر آن حضرت است. اگر خداوند او را به عنوان صاحب خلق عظیم و والا می‌ستاید بلاغت و سیاق کلام می‌طلبد که منظور نخست، اخلاق اجتماعی آن گرامی باشد.
2-4. شرح صدر پیامبر(ص)

تعبیر دیگر قرآن از خلق رسول خدا، برخورداری آن حضرت از «شرح صدر» است:

«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» (انشراح/1)

«آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم؟»

شرح، به معنای بسط،گشایش و وسعت دادن چیزی است و آنگاه که با پسوند «صدر» بیاید به مفهوم بردباری، تحمل و صبوری بسیار داشتن است که شخص را در رسیدن به هدف‌های بزرگ، یاری می‌رساند و مشکلات و رنج‌های بر سر راه مقصود و هدف را آسان می‌کند وگویی از همین رهگذر است که شرح صدر را در شمار اخلاق اجتماعی جای داده و از بایسته‌های رهبری سیاسی و دینی، دانسته‌ا‌ند.

شهید مطهری (ره) بر ان است که شرح صدر، آن گونه که مفسران و مترجمان قرآن گفته و آن را، هم معنای سعه صدر دانسته‌اند، نیست... بل به معنای باز کردن و گشودن قلب توسعه یافته است:

«شرح صدر یک امر روحی و یک امر روانی است، هیچ چیزی در عالم به اندازه روح انسان، احتیاجی به شرح کردن ندارد... این که به پیغمبر اکرم(ص) می‌گویند، آیا ما تو را، باطن تو را شرح نکردیم، صرفاً نمی‌گوید که ما باطن تو را توسعه ندادیم؟ مثلاً ما می‌گوییم که یک خانه کوچک است، صد متر است، بعد شما صد متر دیگر هم می‌خرید، آن وقت می‌گویید ما خانه‌مان را توسعه داده‌ایم... یا ما این ظرف را بزرگترش کردیم، صحبت این است که این ظرف بسیار بزرگ را از یکدیگر باز کردیم، ما روح تو را باز کردیم، صفحات روی هم چیده شده این روح را برای تو باز کردیم. بنابراین، شرح صدر، سعه صدر، هم در او هست، اما هر سعه صدری، شرح صدر نیست.»(10) پس: «شرح صدر خلاصه معنایش این است: ظرفیت روحی بسیار وسیع و تحمل فوق العاده.»(11)

 در توضیح این ژرف کاوی و تفاوت میان مفهوم شرح و سعه صدر، می‌توان افزود که از یک سو، تجربه عینی و تاریخی، توفیق رهبران اجتماعی را در گرو میزان تحمل و بردباری آنان می‌داند و در روایت نیز آمده است:

«ابزار مدیریت و ریاست، سعه صدر است.»(12)

از سوی دیگر از میان رسولان الهی، حتی آنان که سلطنت و فرمانروایی داشته‌اند، همچون «سلیمان» و «داود» قرآن کریم، تنها دو نفر را دارای شرح صدر معرفی می‌کند؛ یکی حضرت موسی و دیگری رسول خاتم(ص) با این تفاوت که به روایت قرآن کریم، حضرت موسی، در پی مبعوث شدن به پیامبری و مأموریت رفتن به سوی فرعون و نجات دادن بنی اسرائیل، از جمله ابزارها و وسایلی که در انجام این رسالت مهم و مورد نیاز می‌دید، نخستین آنها شر ح صدر بود که از خداوند خواست تا به او عطا کند و خداوند نیز در پی این درخواست، چنان موهبتی را بدو بخشید:

«قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی»(­25)

«قَالَ قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَامُوسَی»­ (طه/36)

«موسی گفت: پروردگارا سینه‌ام را گشاده کن و فرمود: ای موسی آن چه را خواستی به تو داده شد.»

اما برای رسول اکرم، این ویژگی، بدون خواهش و تقاضای وی، عطا شد. در سوره مبارکه انشراح، که خداوند از نعمت‌های داده شده از جانب خود به پیامبر، یاد می‌کند، نخستین و به طور طبیعی، بزرگترین و مهمترین آنها را شرح صدر آن حضرت می‌شمارد که به او بخشیده است.

برآیند دو سویه، پیش گفته آن است که از لوازم مدیریت و رهبری، صبر و حوصله وسیع است، انسان‌های زود رنج و عصبانی، نمی‌توانند مدیران موفق باشند. به هر نسبتی که این مدیریت، وسیع‌تر باشد نیازمند سعه صدر بیشتری است و چون رسولان الهی و در این میان، حضرت موسی و رسول مکرم اسلام، هر دو از پیامبران اولوالعزم بودند و یکی از آن دو، با ستمکارترین فرمان روایان تاریخ (فرعون) و نیز قوم لجوج، بهانه‌جو، مادی‌نگر و شرارت پیشه‌ای که بخش بزرگی از آیات قصص قرآن را سر گذشت عبرت‌آموز و طغیان‌گری‌های آنان در برگرفته است. رویارو بود و دیگری نیز رسالت جهانی در همه اعصار و مکان‌ها را داشته و با تلخ کامی‌ها و مرارت‌ها همدم و همراه بوده است که هیچ نبی و رسولی پیش از وی بدان پیمانه اذیت وآزار از قوم خود ندیده بود.

از این سبب، آن دو گرامی، افزون بر سعه صدر، نیازمند شرح صدر بوده‌اند و خداوند نیز به آن دو، ارزانی داشت و برپای بست همان شرح صدر، فراخنای روحی و تحمل و بردباری بی‌بدیل یافتند؛ که نه تنها بر دوش گرفتن بار سنگین رسالت را، برای ایشان آسان و تحمل‌پذیر گردانید که توانستند نمونه اعلای اخلاق انسانی را تجسم بخشند.

شیخ طوسی(ره) به نقل از «جبایی» (ابوعلی محمدبن عبدالوهاب، ت303هج/915م) می‌آورد:

«خداوند، سینه پیامبر را گشادگی بخشید و از سر لطف خویش کاری کرد که آن حضرت مأموریت و تکلیف الهی را به آسانی انجام دهد.»(13)

قرآن کریم گذشته از دو عنوان کلی خلق عظیم و شرح صدر که برای توصیف و ترسیم خلق نبی اکرم، به کار برده است، جلوه‌ها و نمود‌های از این شرح صدر و خلق عظیم را به صورت جداگانه و شفاف، در ساحت‌های مختلف اخلاق فردی، عبادی، خانوادگی، اجتماعی، تبلیغی و... تبیین و تصویر کرده است که به یادکرد بخشی از شاخصه‌های اخلاق اجتماعی رسول خدا می‌پردازیم:
1. خلوص وپیراستگی

زندگی و فعالیت بیست و سه ساله پیامبر، انگیزه و رنگ و بوی جز اجرای خالصانة دستورات الهی و انجام تمام و کمال تکلیف بزرگ رسالت و مأموریت از جانب پروردگار، نداشت. چنان که هرگز در برابر ایمان آوردن، به کسی وعده پول، شهرت، مقام و رسیدن به ریاست و منصبی را نداد و از شیوه‌های رایج و معمول سایر رهبران سیاسی، اجتماعی در پیش برد اهداف و جلب همکاری وحمایت پیروان و یاران سود نجست؛ زیرا که اوخود نیز در پی این هیچ یک نبود. بارها به روشنی اعلام کرد؛ در برابر تلاش‌های که انجام می‌دهد رنج‌های که می‌برد، و سختی‌های که بر خود هموار می‌کند، کوچکترین مزد و پاداشی نمی طلبد :

«قُل لاَأَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ» (انعام/90)

«بگو: در برابر این (رسالت و تبلیغ) پاداشی از شما نمی‌طلبم، این (رسالت) چیزی جز یک یادآوری برای جهانیان نیست.»

«وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِیراً ـ قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن یَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِیلاً»­ (فرقان /57-56)

«ای پیامبر! ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار کننده نفرستادیم. بگو: من در برابر آن (ابلاغ آیین خدا) هیچ گونه پاداشی از شما نمی طلبم.»

«قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ»­ (ص/86)

«ای پیامبر! بگو: من برای دعوت نبوت، هیچ پاداشی از شما نمی‌طلبم، و من از متکلفین، نیستم.»

در سوره مبارکه «طور» خداوند، به خلوص پیامبر در مسیر دعوت و انجام رسالت، مهر تأیید می‌زند و آن را واقعیت انکارناپذیر می‌داند:

«أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِن مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ.»­ (طور/40)

«آیا تو پاداشی از آنها می‌طلبی که در زیر بار گران آن قرار دارند؟»

«أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِن مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ»­ (قلم/46)

«آیا تو پاداشی از آنها می‌طلبی که در زیر بار گران آن قرار دارند؟»

تأکید و یادکرد مکرر خلوص پیامبر، از یک سوی نشانگر پالودگی رفتار و دعوت او از هرگونه شایبه غیر الهی، منافع شخصی، قومی، گروهی و... است. و از دیگر سوی، جایگاه ویژه اخلاص، در پذیرش و قبول پیام رهبران اجتماعی و تأثیر سخن آنان بر  مردم را گوشزد می‌کند و با طر ح پرسش انکاری؛ (آیا تو پاداش می‌طلبی که آنها ایمان نمی‌آورند و به درستی گفته‌های تو شک می‌کنند؟) نقش کارکردی اخلاص در قبول و نیز تأثیرگذاری پیام را چندان بالا می‌برد، که اگر علی رغم اثبات خلوص و بی‌پیرایگی کسی، در دعوت به راه، اندیشه و مکتبی، باز هم مردمان سخن او را نشنوند و راه و اندیشه او را برانگزینند، عجیب و غیر عقلانی می‌نماید.
2. صبروبرد باری

 کمتر موضوعی را می‌شود در قرآن سراغ گرفت که به پیمانه صبر درباره آن تأکید شده باشد. صابران، تنها گروهی هستند که وعده اجر و پاداش بدون حساب ( افزون از حد و حصر) برای آنان داده شده است:

«إِنَّمَا یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَیْرِ حِسَابٍ.» (زمر/10)

«صابران اجر و پاداش خود را بی‌حساب دریافت می‌دارند.»

در حدود هفتاد آیه‌ی قرآن، سخن از صبر به میان آمده که بیش از ده مورد آن به شخص رسول خدا(ص) اختصاص دارد.

1. براساس روایت قرآن، در سوره مبارکه «احقاف»، خداوند به پیامبر، دستور می‌دهد که بسان پیامبران «اولو العزم»، صبور و شکیبا باشد:

«فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ...» (احقاف/35)

«پس صبر کن آن گونه که پیامبران اولوالعزم صبر کردند.»

این دستور الهی، بدان مفهوم است که رسول خدا (ص) می‌باید تلاش بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر نوح را داشته باشد؛ پیامبری که نهصد و پنجاه سال پی هم، مردم را به سوی حق و رستگاری فراخواند و دمی درنگ و تأمل روا نداشت و نیز بردباری ابراهیمی، صبوری موسوی و تحمل عیسوی را پیشه خود سازد، همان سان، که ابراهیم، در برابر نمرود، همو که مدعی خداوندگاری بود و مخالفان خود را در آتش می‌انداخت، ایستادگی و از اندیشه توحیدی دفاع کرد و موسی، در مقابل فرعون، پایداری نشان داد؛ تا آنگاه که بنی اسرائیل را از نسل کشی فرعون نجات بخشید و عیسی که در برابر نقشه‌های شوم قتل خویش از سوی یهودیان، تا وقتی که به ملکوت اعلی کوچید، کمترین واکنش خصمانه بروز نداد.

اگر پیامبر، وظیفه می‌یابد که همچون رسولان اولوا العزم، صابر و متحمل باشد، یعنی که اگر آنان هر یک در مقابل رنج‌ها و دشواری‌های مخصوص زمان خود، پایدار و مقاوم بودند، پیامبر اسلام، بایدکه صبر آن جمله را یک جا داشته باشد؛ زیرا که در غیر این، همانندی میان صبر رسول اکرم(ص) و آن رسولان، مصداق نمی یابد. فهم روایت نبوی که فرمود:

«کسی چون من در راه خدا، آزار و اذیت نشده است.» (14)

با نگاه از همین منظر میسر است.

عبد الله بن مسعود می‌گفت:

«به رسول خدا که می‌نگرم، یادآور پیامبری از پیامبران الهی است که قومش او را مجروح کرده‌اند و خون را از پیشانیش جاری است و لی او در حالی که خون از چهره می‌سترد، می‌گوید: خداوندا، قومم را ببخش که آنها نادانند.»(15)

2. «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلاً.»­ (معارج/5)

«پس صبر کن، صبر جمیل و زیبا.»

در تفسیر و مراد از صبر جمیل، قرآن پژوهان، تفسیر‌های گوناگون ارائه داشته‌اند؛ برخی گفته‌اند؛ صبر جمیل آن است که نه بی‌تابی در آن باشد و نه شکوه و زاری در نزد مردمان، موافق این تفسیر، روایتی از پیامبر نیز نقل شده است که فرمود:

«صبر جمیل، صبری است، که شکایتی در آن نباشد.»(16)

پاره‌ای صبر جمیل را صبر برای خدا دانسته‌اند. گروهی نیز صبر جمیل را دارای چند مرتبه توصیف کرده و نخستین مرتبه آن را صبر عاری از شکایت نزد خلق، بر شمرده‌اند. و از آن جمیل‌تر آن‌که صابر، عرض حال خود، تنها به خالق برد و با این عرض حال و پناه جستن به پروردگار، جز عبودیت و اظهار بندگی، منظوری نداشته باشد. از همین رهگذر، وقتی که فرزندان حضرت یعقوب(ع) بر حزن و اندوه بسیار او در فراق یوسف، خرده گرفتند، او فرمود:

«... إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ...» (یوسف/86)

«من غم و اندوه خویش را تنها به خدا می‌گویم و بس.»

و خالق هستی نیز که این گفته یعقوب را برای ما باز می‌گوید، بدان سبب است که می‌خواهد چنان صبری را بستاید و نمونه‌ای از صبر جمیل، ارایه دهد.

در تاریخ زندگی پیامبر اسلام نیز آورده‌اند؛ حدود دو ماه پس از خروج بنی هاشم از «شعب»، وفات ابوطالب و سپس خدیجه در ماه رمضان سال دهم بعثت روی داد. وفات آن دو برای رسول خدا، مصیبتی جبران‌ناپذیر بود، چه بزرگ‌ترین و صمیمی‌ترین حامیان خویش را از دست داد؛ پس از آن بود که جسارت و گستاخی کافران قریش در اذیت و آزار پیامبر، به نهایت رسید تا آنجا که سفیهی از سفیهان قریش، بر سر راه رسول خدا ایستاد و خاک بر سر وی می‌ریخت و چون با سر خاک آلود به خانه بازگشت به یکی از دخترانش که سر پدر را شستشو می‌داد و می‌گریست گفت:

 «دخترم،گریه مکن که خدای، بی‌شک پدرت را حفظ می‌کند.»(17)

یک ماه و اندی از وفات ابوطالب و خدیجه نگذشته بود، رسول خدا به طائف رفت تا قبیله «ثقیف» را به اسلام دعوت کند، سران ثقیف که سه برادر بودند در پاسخ دعوت پیامبر، چنین گفتند:

برادر اول: «من پرده کعبه را دریده باشم اگرتو را خدای تو به پیامبری فرستاده باشد.»

دومی: «مگر خدا جز تو کسی برای پیامبری پیدا نکرد؟»

سومی: «به خدا سوگند که من هرگز با تو سخن نخواهم گفت چه اگر راستی، پیغمبر خدا باشی، مقامت بالا‌تر از آن است که سخنت را رد کنم و اگر بر خدا دروغ می‌بندی مرا شایسته نیست که با تو هم سخن شوم.»

پیامبر که از حمایت آنان ناامید شده بود، تقاضا کرد که این موضوع پوشیده بماند تا مایه گستاخی بیشتر قریش نگردد، اما آنان برخلاف این درخواست، شماری از سفیهان و بردگان خود را وادار کردند تا با دشنام و داد و فریاد، به دنبال وی افتادند و او را سنگ باران کردند و در نتیجه پای پیامبر، مجروح شد. رسول خدا به سایه تاکی پناه برد و چون آرام گرفت چنین دعاکرد:

«خدا یا از ناتوانی و بیچارگی و بی‌کسی خویش به تو پناه می‌برم، ای مهربان‌تر از همه مهربانان. تویی پروردگار بی‌چارگان و تویی پروردگار من، مرا به که وامی‌گذاری؟ به بیگانه‌ی که با من ترش روی کند؟ یا به دشمنی که کارم را به وی سپر‌ده‌ای؟ اگر تو بر من خشمگین نباشی باک ندارم...»(18)

3. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»­ (بقره/153)

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از صبر و نماز کمک بگیرید؛ زیرا که خداوند با صابران است.»

این آیه شریفه گرچه همه مؤمنان را مورد خطاب قرار می‌دهد، لکن نخستین عامل به آن، شخص پیامبر بود. در حدیث صحیح که از پیامبر  ونیز امام علی نقل شده آمده است:

«وانگهی که برای رسول خدا(ص) امر دشواری پیش می‌آمد، به نماز می‌ایستاد و سپس این آیه را می‌خواند: «وَ اسْتَعِینُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ.»(1صبوری و بردباری رسول خدا و نقش آن در پیشرفت نهضت نبوی، چنان برجسته و نمایان است که از دید تاریخ نگاران، حتی مستشرقان به دور نمانده و آنان را واداشته است تا بگویند:

«محمد و مسلمانان اولیه، به هیچ وجه برخلاف آنچه در ذهن مردم غرب می‌گذرد؛ موفقیت را به سادگی به دست نیاوردند، آنها با تلاشی سخت و خشن راه خود را هموار نمودند و اگر پایداری محمد و یاران اولیه او نبود، رسیدن به هدف کار غیر ممکن بود.»(20)
 3. شفافیت دعوت و پیام رسانی

شیوه‌ی ارائه یک فکر و پیام، پیوند تام با محتوای آن دارد، به هر پیمانه که محتوای سخن ژرف، عمیق و دشوار باشد، زبانی که در خدمت بیان و القای آن به کار گرفته می‌شود سنگین، ثقیل و دیریاب خواهد بود. پیامبران الهی از آن رو که سخن خالق هستی را ابلاغ می‌کنند و مردم را به سوی حقیقت فراسوی حس و تجربه حسی فرامی‌خوانند، حامل پیام فوق العاده سنگین‌اند:

«إِنَّا  سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً»­ (مزمل/5)

«ما به زودی سخن سنگین به تو القا خواهیم کرد.»

 ثقیل و دشواری سخن وحیانی، افزون بر والایی معارف و دور بودن اکثر آموزه‌های آن از دسترس حس بشری، بدین معنا نیز هست که رسولان الهی، زیاده بر آن که همچون سایر اندیشه‌ورزان، پیام رسانان و معلمان، یافته‌های خود را به عقل، ذهن و فهم مردم وارد کنند می‌باید که آن را تا عمق جان و دل مردم نیز نفوذ دهند و این بسی دشوار‌تر از کار نخستین است و توانایی بسیار می‌طلبد که اگر چنین نمی بود، حضرت موسی، به درگاه خداوند نیایش نمی برد که:

«وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی ـ  یَفْقَهُوا قَوْلِی»­ (طه/28-27)

«و گره از زبانم بگشای تا سخنانم را بفهمند.»

از این روی، هنر بزرگ پیامبران الهی و از جمله پیامبر اسلام و یکی از اسرار موفقیت ایشان را باید این دانست که پیام الهی و دریافت‌های وحیانی را با وضوح و روشنی تمام، به مر دم ابلاغ می‌کرده‌اند و به تعبیر قرآن، پیام رسانی آنان «بلاغ مبین» بوده است نه بسان نوابغ، متفکران و اندیشه‌گرانی که سخنان‌شان جز برای اندکی قابل فهم نیستند و این چیزی نیست جز جریان و عینیت سنت الهی درتاریخ رسالت، که هماره برای هدایت و دعوت ملت و قومی، پیامبرانی را می‌فرستاده است که به زبان آن قوم آشنا باشند:

«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ  قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» (ابراهیم/4)

«و ما نفرستادیم پیامبری را مگر به زبان قومش، تا برای آنها بیان کنند.»

کارکرد آشنایی به زبان مردمان قلمرو رسالت، همان گونه که فراز آخر آیه شریفه بیان می‌کند، جز این نیست که هدف‌ آموزه‌ها و معارف دریافتی را برای امت خود بیان کنند، آن هم به گونه‌ی که در خور فهم و ادراک عموم باشد. برپا بست همین سنت و قانونمندی است که زیاده بر نزول قرآن، به زبان عربی مبین، تبیین و شفاف سازی دگر باره آن، بر عهده رسول خدا گذاشته شد:

«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ـ  عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ ـ  بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ»­(195-193)

«روح الامین، ان را بر قلب تو نازل کرده است، تا از انذار کنندگان باشی، به زبان عربی آشکار و روشن.»

مبین در آیه شریفه، چه صفت قرآن باشد و چه صفت پیامبر (بر حسب اختلاف نظر مفسران) تغییری در نتیجه پدید نمی‌آورد؛ زیرا که در هر دو صورت، این پیامبر بود که با مردم سخن روشن، صریح و در سطح فهم و خرد می‌گفت. چه به عنوان رساننده کلام خدا و چه از جایگاه مفسر و توضیح دهنده آن، افزون بر این، مبین بودن، وجه مشترک قرآن و پیامبراست؛ چه در آیات دیگر، هم قرآن و هم پیامبر، با صفت مبین توصیف شده‌اند:

«یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً.»­ (نساء/174)

«ای مردم دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمد و نور آشکاری به سوی شما نازل کردیم.»

«أَنَّى لَهُمُ الذِّکْرَى وَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ.»­ (دخان/13)

«چگونه و ازکجا متذکر می‌شوند با این که رسول روشن و روشنگر، به سوی‌شان آمد.»

 این که مبین، وصف و ارایه کلام باشد مراد و مفهوم ان پیداست؛ اما اگر انسانی با این صفت ستوده شود، دو معنا را بر می‌تابد، نخست این که او برخوردار از منطق و بیان روشنگراست. دو دیگران که روشنی بیان و شفاف گویی، بخشی از وجود، (شخصیت، خلق و خوی) وی گردیده است. رسول خدا به هر دو معنا مبین بود.

همین تعبیر و توصیف در بخشی از سخنان امام علی(ع) نیز درباره ویژگی‌های شخصیتی و خلقی پیامبر آمده است:

«کلامه بیان وصمته لسان»(21)

«گفتار او روشنگری و سکوت او زبان گویا بود.»

 وضوح و روشنی کلام پیامبر، نه به معنای سطحی وکم مایه بودن سخنان وی، بل یکی بدان مفهوم بود که او به گونه‌ای سخن نمی‌گفت که جز اندکی از یاران و فرهیختگان نفهمند. سخنان او در حد فهم و شعور و خرد همگان بود، ـ گو این که هرکس به فراخور درک و ظرفیت خویش ژرفای افزون‌تر کلمات آن حضرت را درمی‌یافتند. دو دیگر آن که در گفته‌های او، مجادله، اهمال، سهل انگاری، محافظه کاری و مصلحت اندیشی به معنای مذموم آن یابیده نمی شد.
4. مردم دوستی

شاید روزی فرا رسد که دانش بشری بتواند، آن سوی رابطه‌ی به نام محبت و دوستی را بنمایاند و نشان دهد که علاقه، و پیوند روحی به نام محبت، که خود برای ما امر پوشیده و نامحسوس است و جز از طریق اظهارات خود فرد، ادراک و فهم نمی‌شود، در پرتو چه عوامل و نیروهای تکوینی، یا روحی و روانی، شکل می‌گیرد، علایق درونی و قلبی محب، چه پرتوهای را منعکس می‌کند که بر اثر آن، محبوب نیز واکنش مثبت بروز می‌دهد و درحوزه آن پرتو‌های مغناطیسی، در جاذبه محب قرار می‌گیرد و رابطه و تعامل دوستانه به موازات و پیمانه آن نیروی جاذبه، جهان‌ بینی می‌شود. اما اصل این تأثیرگذاری و تأثرپذیری، واقعیتی است که در تاریخ زندگی انبیا و اولیای الهی رخ داده و در آیات وحیانی قرآن و نصوص روایی، بدان اشاره و توجه شده است.

«در تاریخ پیغمبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) مواردی دیده می‌شود که افرادی با یک برخورد با آنان، به کلی دگرگون شدند و تغییر مسیر دادند. تغییراتی که بر حسب ظاهر و با اسباب عادی امکان‌پذیر نبوده است. این نشان می‌دهد که آن انسان‌های کامل، عنایتی در حق این اشخاص کرده و آنان را دگرگون ساخته‌اند... بدیهی است این عنایات بی‌حساب نیست و حتماً زمینه و نقطه قوتی در شخص مورد عنایت وجود داشته است که مشمول عنایت پیامبر(ص) ویا امام معصوم(ع) واقع شده‌اند.»(32)

در قرآن کریم، ایمان، از جمله عوامل دوستی و محبت دو جانبه، به حساب آمده است:

«وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ  فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً.» (آل عمران/103)

«و به یاد آرید نعمت (بزرگ) خدا را بر خود که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دل‌های شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او، برادر شدید.»

«وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ  لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مَاأَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ...» (انفال/64)

«و دل‌های آنان را به هم الفت داد، اگر تمام آن چه را روی زمین است صرف می‌کردی که میان دل‌های آنان الفت دهی، نمی‌توانستی.»

چنان که جای گرفتن در زمره محبان و دوستان خداوند، ثمره‌ی رویش نهال دوستی خداوند در دل انسان‌ها قلمداد شده است:

«قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ...» (آل عمران /31)

«بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید از من پیروی کنید، تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد.»

«فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرینَ...» (مائده/54)

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، هرکس از شما از آیین خود بازگردد، (به خدا زیانی نمی‌رساند) خداوند جمعیتی را می‌آورد که آنها را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند. در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند. »

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ.» (محمد/7)

«ای مؤمنان اگر خدا را یاری کنید، شما را یاری می‌کند و گام‌های‌تان را استوار نگاه می‌دارد.»

در این آیات شریفه، میان محبت و نصرت خدا و مؤمنان، پیوند دو جانبه برقرار شده و یکی ره آورد دیگری، دانسته شده است. و اگر درآیه دوم؛ دوستی خداوند به پیروی از پیامبر تعلیق شده بدان سبب است، که پیروی از پیامبر، محک و آزمونی است، برای اثبات دوستی آنان نسبت به خداوند، که اگر چنان دوستی از جانب مؤمنان واقعیت داشته باشد لاجرم دوستی خداوند نیز در پی آن خواهد بود.

در برخی روایات رسیده از معصومان، ریشه رابطه‌ها و پیوند‌های دوستانه میان انسان‌ها به آغاز آفرینش و سرشت اولیه انسان‌ها و سنخیت برخی با برخی دیگر برگشته داده شده و راز محبت‌ها و دوستی‌ها از منظر نظام تکوینی توجیه و تبیین شده است، که بازهم خود،کاشف و بیان دیگر، از واقعیت موجود در فراسوی دوستی‌ها و پیوست‌های معنوی می‌باشد:

امام باقر (ع) فرمود:

«شیعیان ما، از بازمانده سرشت ما آفریده شده‌اند، پس دل‌های آنان به سوی ما متمایل و دل‌های ما نسبت به آنان مهربان است.»(23)

گذشته از همه، آن چه تردید و انکار را بر نمی‌تابد این است که رهبران اجتماعی به ویژه آنان که رسالت آسمانی و جهانی داشته و پیروان میلیونی درمیان انسان‌ها یافته‌اند،کسانی بوده‌اند که شدیداً مردم‌گرا و انسان دوست بوده‌اند. تلاش و رنج هدایت گرانه حضرت نوح به مدت نهصد و پنجاه سال، زحمت‌های طاقت‌سوز موسی، یونس، هود، صالح، ابراهیم و... گواه روشن این حقیقت است. سیمای که قرآن، از آخرین فرستاده الهی، حضرت محمد(ص) ترسیم می‌کند، چهره صمیمی، دلسوزترین و علاقه‌مندترین همه رهبران و پیشوایانی است، که تاریخ سراغ می‌دهد،شاید بدان سبب که او چون رسالت خاتم و جهان شمول داشته و دین او، دین هماره انسان‌هاست، پس باید که پیمانه دل او نیز لبریزتر از دیگران و حتی سایر انبیای الهی، نسبت به سرنوشت و حیات انسان‌ها باشد تا نیروی رها شده از این دوستی و علاقه‌مندی از فراز زمان‌ها و مکان‌ها بگذرد و میلیارد‌ها دل را در پی او، روانه کند. تا دین او جهانی گردد و جاودانه بماند.

دلسوزی فراتر از وصف رسول خدا به انسان‌ها و حتی مشرکان و کافران را از جمله در آیات قرآنی زیر می‌توان دید:

«فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَى آثَارِهِم إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً»­ (کهف/6)

«گویی می‌خواهی به خاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنی، اگر به این گفتار ایمان نیاورند؟»

«لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ»­ (شعرا/3)

«گویی می‌خواهی جان خود را از شدت اندوه از دست دهی برای این که آنها ایمان نمی‌آورند! »

بخش نخست این آیات، شدت اندوه و حزن پیامبر را یادآور می‌شود. چه «باخع» از ریشه بخع (هم وزن نخل) به معنای هلاک کردن خود از غم و اندوه و به دیگر سخن دق مرگ شدن است. واژه‌ی «آسفا» نیز که به معنای غم و اندوه شدید است، برای تأکید شدت حزن رسول خدا و دو چندان نمایاندن آن است. فراز بعدی آیه‌ی مبارکه، به یادکرد علت و سبب این همه حزن و اندوه رسول خدا، پرداخته و آن را هدایت‌ناپذیری و رونیاوردن مشرکان و کافران به سعادت و رستگاری خودشان دانسته است. و این بدان معناست که حزن و اندوه پیامبر، در حقیقت نه برای گروه خاص (خویشاوندان، مؤمنان و یا...) بل برای خیر رسانی به همه بشریت و هدایت آنان بوده است و از این غصه می‌خورده است، که چرا آنان روشنگری پیامبر و راه درست آموزه‌های وحیانی را که نفع و سود آن، به خود ایشان بر می‌گردد ـ و نه خدا و یا رسول خدا ـ نادیده می‌انگارند. پیامبر چون فرجام شوم و تلخ کفر و بی‌ایمانی و کیفرهای سخت الهی را که بر سر راه آنان قرار داشت و نیز از دست رفتن فرصت و منافع سر شار دنیوی و اخروی ایمان را می‌دید، از فرط اندوه و تأسف، تا سرحد خودکشی پیش می‌رفت.

 شدت دلسوزی پیامبر به مردم را از این منظر بیشتر می‌توان دریافت که پروردگار عالمیان و مهربان‌ترین مهربانان، به پیامبر دلداری می‌دهد و از او می‌خواهد که بیش از این و به حدی که جان بر سر این کار بگذارد، غصه و اندوه در دل راه ندهد. گواین که ادامه آیه دوم، این نکته را نیز به طور ضمنی بیان می‌کند که پیامبر، تو اگر جان خویش را هم فدا کنی، آنان ایمان نمی‌آورند؛ زیرا که آنها گمراهان عناد پیشه و لجوج‌اند که تنها با زور و فشار می‌توان آنها را ـ نه مؤمن ولی ـ رام و مطیع‌شان کرد:

«ان نشاء ننزل علیهم من السّماء ایه فظلت اعناقهم لها خاضعین» (شعرا/4)

«اگر ما اراده کنیم، از آسمان بر آنان آیه‌ای نازل می‌کنیم که گردن‌هایشان در برابر آن خاضع گردد.»

در دو سوره مبارکه «یوسف» و «نحل»خداوند، آشکارا، ایمان نیاوردن گروهی از مشرکان وکافران را با پیامبر در میان می‌گذارد تا زمینه غصه و اندوه وی را با قطع امید از ایمان آنان، برطرف کند:

«وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ.» (یوسف/103)

« و بیشتر مردم، هرچه اصرار داشته باشی ایمان نمی‌آورند.»

«إِن تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ  لاَ یَهْدِی مَن یُضِلُّ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِینَ.» (نحل/37)

«هر قدر بر هدایت آنها حریص باشی (سودی ندارد؛ چرا که) خداوند کسی را که گمراه ساخت، هدایت نمی‌کند و آنها یاورانی نخواهند داشت.»

«لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ»  (توبه/128)

«به یقین رسولی از خود شما به سوی‌تان آمد که رنج‌های شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.»

اختصاص رحمت و رأفت نبوی، به مؤمنان، بدین معناست که صفات پیشینی یاد شده در این آیه (یعنی گران بودن رنج و سختی مردم بر پیامبر و حرص اصرار او به هدایت شدن مردمان) مربوط به همه انسان‌ها بوده است، حتی کافران، مشرکان و منافقانی که با آن حضرت در جنگ و ستیز بودند. آیه بعدی نیز تأیید کننده همین معناست که می‌گوید؛ در صورت روی گردانی آنان از حق و حقیقت، نگران مباش؛ زیرا که خدای توانا و مقتدر یار و همراه توست:

«فَإِن تَوَلَّوْا  فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.» (توبه/129)

 «اگر آنها (از حق) روی بگردانند (نگران مباش) بگو: خداوند مرا کفایت می‌کند، هیچ معبودی جز او نیست، بر او توکل کردم و او صاحب عرش بزرگ است.»

«فَلاَ تَذْهَبْ  نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا یَصْنَعُونَ.» (فاطر/8)

«پس جانت بر اثر شدت تأسف بر آنان از دست نرود، خداوند بر آنچه انجام می‌دهند داناست.»

علامه آلوسی بغدادی درتوضیح آیه شریفه می‌آورد:

«حسرات، جمع حسرت وبه معنای پشیمانی و اندوه برچیزی است که از دست رفته است... حسرت چون در ساختار زبانی، «مصدر» است. به اندوه و غصه زیاد و کم هر دو گفته می‌شود. لکن در آیه مبارکه به صورت جمع آمده است تا دو چندان بودن حزن پیامبر، بر احوال یا عمل‌های زشت و اندوه‌زای کافران را برساند.»(24)

وی سپس می‌افزاید:

«ممکن است؛ حسرات، حال باشد برای «نفسک» گویی؛ غصه و اندوه، جان پیامبر، شده است.»(25)

در آیه شریفه دیگر، خداوند با یاد کرد آگاهی داشتن از گفتار ناهنجار کافران و مشرکان و نیز صبر و تحمل رسول خود، در برابر آن همه، حضرتش را به صبر و تحمل بیشتر فرامی‌خواند و دلداری می‌دهد:

«وَلاَ یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ  جَمِیعاً هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.» (یونس/65)

«سخن آنها تو را غمگین نسازد، تمام عزت (و قدرت) از آن خدا ست؛ و او شنوا و داناست.»


5. احترام به آرا و مشورت خواهی

 قرآن کریم یک بار به صورت مستقیم به پیامبر، دستور مشورت با مردم را می‌دهد و آن را در ردیف خصلت‌های پسندیده چون عفو،گذشت، دعا و نیایش برای لغزش کاران، قرار می‌دهد ویک بار نیز مشورت ونظر خواهی را همچون انفاق و دست‌گیری از نیازمندان و بی‌نوایان، خلق و خوی اجتماعی مسلمانان و مکانیسم رفتاری جامعه ایمانی در تعامل با یکدیگر معرفی می‌کند:

«فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ.» (آل عمران/159)

«پس ان هاراببخش و برای آنها آمرزش بطلب و درکارها، با آنان مشورت کن.»

«...وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ» (شوری/38)

«و کارهایشان به صورت مشورت در میان آنهاست و از آنچه به آنها روزی داده‌ایم انفاق می‌کنند.»

دستور یافتن رسول مکرم اسلام(ص) به مشورت با مسلمانان (که در حقیقت و به دلیل تطابق کامل سیره و رفتار نبوی، با آمو‌زه‌های قرآنی، بیان دیگری از شیوه و منش رفتاری رسول خداست)، نشانه شخصیت دهی، احترام گذاری، نرم خویی، مهربانی و ملاطفت آن حضرت با مردم و پیروان خویش است. چه همان سان که خود رأی، نشان تحکم، استبداد و حقیر و کوچک شمردن نظر و شخصیت دیگران است، مشورت و نظرخواهی نیز نماد احترام به دیگران، شخصیت دادن به آنها و نمایانگر توجه به خرد و فهم سایرین و قبول آنهاست با این که اگر به شخصیت رسول خدا بنگریم:

«پیغمبر است، نیازی به مشورت ندارد،گاهی کسی مشورت می‌کند و نیاز دارد، ولی پیغمبر به اصل مشورت نیاز ندارد، با وجود این، برای این که این اصل را پایه‌گذاری نکندکه بعدها، هرکسی آمد و حاکم و رهبر شد، دستور بدهدکه دیگران فقط اطاعت بکنند... و ثانیاً: مشورت کردن، شخصیت دادن به همراهان و پیروان است. این کار را می‌کردند. رهبری که مشورت نمی‌کند ولو آن که تصمیمی که گرفته صد درصد صحیح باشد، پیروان و افراد او درباره خود چه فکری می‌کنند؟ فکر می‌کنند که حکم ابزار را دارند. ولی وقتی خود آنها را در جریان قراردادی و روشن کردی، آنها هم احساس شخصیت می‌کنند و در نتیجه بهتر پیروی می‌کنند.»(26)


6. تواضع وفروتنی

کبر، غروروخودبرتربینی، ازرذیلت‌های اخلاقی وسرچشمه غربت ورمیدن ازخود خدا،جامعه و نزدیکترین خویشان و دوستان و نیز مایه سقوط در ورطه آلودگی به انواع گناهان و دور افتادن از شناخت درست و حقیقت‌هاست، از این رو، قرآن کریم از یک سوی، هماره متکبران را سرزنش کرده و بر روی ساده‌ترین جلوه‌های رفتاری که رنگ و شمای از غرور و نخوت داشته باشد، انگشت گذاشته و نکوهش کرده است:

«وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً.» (اسرا/37)

«و روی زمین با تکبر راه مرو، تو نمی‌توانی زمین را بشکافی و طول قامتت هرگز به کو‌ها نمی‌رسد.»

آیه کریمه ـ چه خطاب به پیامبر باشد و یا فرد دیگری ـ ضمن ارائه یک اصل مهم روان شناختی مبنی بر تبارز و ظهور حالات و تصورات ذهنی و روانی انسان بر رفتارها وکنش‌های وی، شیوه خاص از راه رفتن را چون نشان دهنده خودخواهی و غرور می‌شناسد، ناپسند و نبایسته می‌شمرد و برای سراب و باطل نشان دادن خیال و پنداری که منشأ چنان رفتار و منش، گردیده و نیز اثبات حقارت و کوچکی متکبران، شواهدی از نزدیک و پیرامون آدمی، آورده و گفته است، کوه‌ها بسی گردن فرازتر و استوارتر و زمین بسی با صلابت‌تر از آن است که انسان متکبر به فرازمندی کوه و یا صلابت زمین برسد، یعنی اگر انسان متکبر به طبیعت آرام، خاموش و متواضع پیرامون خویش بنگرد، خواهد دید که آنچه را وی بدو می‌نازد، اشیای طبیعت، بسی فراوان‌تر از او دارند، بی آن که ذره‌ای بر خود ببالند و سر از فرمان خالق برتابند.

از سوی دیگر؛ خداوند در کلام وحیانی خویش، صفت تواضع و فروتنی را ستوده است وآن را در شمار صفات نیک اخلاقی مؤمنانی جای داده است، که به آرایه‌های زیر آراسته‌اند:

1. خدا دوستند؛

2. خداوند آنها را دوست دارد؛

3. در برابر مؤمنان متواضع‌اند؛

4. در برابر کافران نیرومند و خلل‌ناپذیراند.

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرینَ.» (مایده/54)

«‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید، هرکس از شما از آیین خود بازگردد، به خدا زیانی نمی‌رساند، خداوند جمعیتی را می‌آورد که آنها را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند...»

و نیز در ترسیم سیمای «عباد الرحمان» قرآن کریم، دوازده فضیلت اخلاقی ـ که مقام والای عباد الرحمان بودن را برای انان به ارمغان آورده است ـ بر می‌شمارد و نخستین آنها را مشی (کنشها و واکنش‌ها ی) متواضعانه عبادالرحمان می‌داند:

«وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرضِ هَوْناً.» (فرقان/63)

 «بندگان (خاص) خدای رحمان،کسانی هستند که آرام و بی‌تکبر بر زمین راه می‌روند.»

بخشی از راز و حکمت نکوهیده بودن و زشتی تکبر را شاید بتوان در این نکته سراغ گرفت که از بارزترین پیایند‌های تکبر، گسترش خشونت رفتاری و تصادم‌ها و افزایش اختلاف، شقاق و ناهنجاری‌های اجتماعی و گسست شیرازه وحدت اجتماعی براثر این خشونت‌ها و اصطکاک‌هاست، چه انسان مغرور، خود را در جایگاه برتر از دیگران می‌پندارد و در تعامل و ارتباط با دیگران ـ هرچند که بکوشد، باز هم ناخودآگاه و غیر ارادی ـ رفتار فرادستانه در پیش می‌گیرد و مایه رنجش دیگران می‌شود و بازخورد آن، واکنش‌های همسان و مقابله به مثل زنجیروار است که حیات، تعاون و همزیستی سالم جامعه بشری را تهدید و گاه نابود می‌کند. در حدیثی از امیر مؤمنان، علی(ع) آمده است:

«میوه درخت تواضع محبت و میوه (تلخ) تکبر، دشنام و ناسزاگویی مردم است.»(27)

 از این رهگذر است که پیشوایان فکری و اجتماعی، به ویژه رهبران روحانی و آسمانی، نیازمند آنند که در گام نخست روح و جان خود را از تکبر و غرور پالوده و به آرایه تواضع و فروتنی ببارایند چه از آن سبب که در جذب و جلب پیروان به این سرمایه اخلاقی اعتمادسازی نیاز دارند و چه به دلیل آن که؛ رفتار‌های انسان‌ها، بازتاب دریافت‌های اوست؛ تکبر و خود برتر بینی، برآیند خطای معرفتی و شناخت انسان متکبر از جایگاه و موقعیت خود در عالم هستی است؛ انسان که فراخنای عالم هستی و عظمت آفریدگار جهان را در نیافته و بی‌خبر از آن است که نقش و موقعیت او، در نسبت سنجی با سایر پدیدارهای مکشوف و دست یافته‌های عالم، از نسبت ذره با کهکشان کوچکتر است، چه رسد از مقایسه با بخش‌های بزرگتر و ناپیدای هستی و نیز آفریدگار این همه، که فراتر از ادراک و توصیف است، انسان که خود و جهان را ـ دست کم به فراخور وسع و اندیشه بشری ـ چنان که هست در نیابد، دچار خطای در رفتار با دنیا و انسان‌های پیرامون خویش می‌گردد. از حانب دیگر، شناخت درست و دریافت‌های مطابق با واقعیت‌های عالم هستی، کنش‌های متعادل و متواضعانه را در پی می‌آورد. از همین روست، که هریک از انسان‌ها به پیمانه شناخت و دریافت فراخنای هستی و جلال و عظمت پروردگار عالم، خضوع و افتادگی دارند، قرآن کریم می‌گوید:

«إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ.» (فاطر/28)

«از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او می‌تر سند آری خداوند ارجمند و آمرزنده است.»

تواضع و فروتنی عالمان مؤمن، به خضوع و بندگی در برابر پروردگار عالم، پایان نمی‌پذیرد، بل در تعامل با بندگان خدا و سایر انسان‌ها نیز پدیدار می‌گردد و بخشی از سیره رفتاری آنان می‌شود. بدان سان که امام علی(ع) در وصف پروا پیشگان فرمود:

«ومشیهم التواضع...»(28)

«خط مشی و سیره پروا پیشگان تواضع است.»

در گام دوم و مرتبه پیشینی، این رهبران، نیازمند آنند که پیروان خود را از رذیلت کبر و نخوت، برحذر دارند و بپیرایند تا بتوانند ملت و امت سالم، متحد، مهربان و صمیمی، تربیت کنند.

براساس آن چه آمد، قرآن کریم، پیامبر را انسان ملایم، متواضع و فروتن معرفی می‌کند؛ مشورت و نظرخواهی رسول خدا از تمام اصحاب و یاران در مسائل اجتماعی و عرفی که در بحث پیشین بدان اشارت رفت افزون بر حرمت‌گذاری به آرای دیگران، نشان دهنده تواضع و فروتنی شخص مشورت گیرنده نیز هست، به ویژه آن که شخص مشورت خواه، در جایگاه فرازمند رسالت قرار داشته باشد. خداوند، ضمن تأیید نرم خویی، تواضع و فروتنی پیامبر، دستیابی آن حضرت به چنان سیره و منش را هدیه‌ای از خود و عامل محبوبیت و نفوذ وی در دل‌ها می‌شمارد و بر نقش کارکردی و پیش برنده‌ی عامل تواضع و ملایمت در انقلاب و رسالت اسلامی پیامبر، چندان پای می‌فشارد که نبود آن را برابر و مساوی با شکست نهضت نبوی و ناکامی اسلام و قرآن معرفی می‌کند:

«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ...» (آل عمران/159)

«به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان [= مردم] نرم خوی و مهربان شدی و اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده می‌شدند.»

در دو آیه دیگراز کلام وحیانی، با تعبیر همسان، خداوند پیامبرش را به آغوش گشودن ـ که نهایت تواضع و فروتنی عزت مدارانه است ـ در برابر مؤمنان فرمان می‌دهد:

«وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ.» (حجر /88)

«و بال (عطوفت) خود را برای مؤمنان فرود، آر.»

«وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.» (شعراء/215)

 «و بال و پر خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی می‌کنند بگستر.»

«خفض» بر وزن «خشم» به معنای پایین آوردن و «جناح» به مفهوم بال است. خفض جناح کنایه از تواضع آمیخته با محبت، سرشار از مهربانی و خالص از نیاز و غرض است؛ بدان سان که مرغی، بر روی جوجه‌های خود، بال مهر و مادری، می‌گستراند. این تعبیر، غیر از این مورد، با اندک تفاوتی تنها در شیوه برخورد فرزندان با پدران و مادران پیر و کهن سال که شدیداً آسیب پذیر و زود رنج هستند آمده و به فرزندان توصیه شده است که با والدین خویش «خفض جناح» داشته با شند:

«وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» (اسراء/24)

«و بال‌های خود را در برابر آن دو (پدر و مادر) از محبت و لطف، فرود آر.» (و تواضع آمیخته با احترام و محبت دربرابر آنان داشته باش.»

بدین ترتیب و با تأمل در مفهوم خفض جناح و موارد کاربرد قرآنی آن، می‌توان ژرفنای شیوه رفتار به غایت متواضعانه (خفض جناح) رسول خدا با امت را ـ که بی‌گمان مدل کامل همان طر حی است که قرآن کریم ارائه داده است ـ دریافت.

 
پی‌نوشت‌ها

      

1. مغنیه، محمد الجواد، التفسیر الکاشف،چاپ سوم، بیروت، دارالعلم للملاین، 1981م، ج 7، ص 387.

2. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، افست، قم، نشر ادب حوزه، بی‌تا، ج 3، ص 531.

3 و 4. سیوطی، عبدالرحمان، الاتقان فی علوم القرآن، تحقیق دکتر محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم، قم، منشورات رضی،1367ش، ج 2، ص 256.

5. تفسیر الکشاف، ج 4، ص 514.

6. طوسی، محمد، تبیان فی تفسیرالقرآن، تحقیق و تصحیح احمد حبیب قصیر العاملی، بیروت، 385-460 ش،ج 10، ص 75.

7. النووی،صحیح مسلم، بیروت ـ لبنان، دارالکتاب العربی،1407 ش، ج 1، ص 746.

8 و 9. تفسیر الکاشف، ج 7، ص 387.

10. مطهری، مرتضی، درس‌هایی از قرآن، قم،1360، ص 23 و 24.

11. مطهری ، مرتضی، سیره نبوی، تهران، انتشارات صدرا، 1361.

12. نهج البلاغه، حکمت 176.

13. تبیان، ج 10، ص 372.

14. کراجکی، کنز العمال، خ 5818، به نقل: ری شهری، محمد، میزان الحکمه، چاپ اول، قم، مکتب الاعلام الاسلامی،1362 ش، ج 9، ص 670.

15. همان، ج 9، ص 671.

16. مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، چاپ دوم، قم، مدرسه امام علی ابن ابیطالب، 1381، ج 2، ص 447.

17. البابی، مصطفی، سیرة النبی، مصر، 1355 ش، 2/25/26.

18. یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، مترجم: محمد ابراهیم آیتی، چاپ دوم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ج 2، ص 394ـ395.

19. اخلاق در قرآن، ج 2، ص 455، به نقل از: الاصول من الکافی، ج 1، ص 154 و تفسیر روح البیان، ج 1، ص 257.

20. کارن ارمسترانگ، محمد، ترجمه کیانوش حشمتی، چاپ اول، تهران، حکمت،1383، ص 55.

21. نهج البلاغه، خ 96.

22. اخلاق در قرآن ، ج 1، ص 393.

23. کلینی، محمد، الاصول من الکافی، تصحح و تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ پنجم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1363، ج 1، ص 390 و بصائر الدرجات، ص 410.

24 و 25. بغدادی، آلوسی، روح المعانی، بیروت  ـ  لبنان، احیاء التراث العربی،1405 ش، 22/170.

26. مطهری، مرتضی، سیره نبوی، چاپ اول، تهران، انتشارات صدراء،1361، ص150.

27. مکارم شیرازی، ناصر، اخلاق در قرآن، چاپ دوم، قم، مدرسة الامام علی ابن ابو طالب(ع) ج2، ص 75.

28. نهج البلاغه، خ 193.

29 و30. لسان العرب، ماده رحمت.

31. المفردات فی غریب القرآن، ماده رحمت.

32.تفسیر الکشاف، ج 1، ص 8.

33. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ دوم، قم، مؤسسه انتشارات اسماعیلیان، 1391ه‍.ق، ج 1، ص 18.

34. نهج البلاغه، خ 177.

35. صحاح اللغة، مادة رأفت.

36. اقرب الموارد، مادة رأفت.

37. قاموس قرآن، ماده رأفت.

38. المیزان فی تفسیر القرآن،ج 1، ص18.

39. النهایه، ماده رأفت.

40. صحاح اللغه، ماده عالم.

41. اقرب الموارد، ماده عالم.

42. فخررازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، مفاتیح الغیب، چاپ سوم، افست، قم، 1363.